ترجیح می دهم با کفش هایم در خیابان راه بروم و به خدا فکر کنم
تا اینکه در مسجد بنشینم و به کفش هایم فکر کنم.
پرنده باش که از آسمان خبر بدهی
که دل به پر زدن و جاده و سفر بدهی
نه اینکه در قفس عادت قناری ها
به نام عشق غزل های زرد سر بدهی
پرنده باش که تا کودکی سرک بکشی
که دل به منظره ای دور و دورتر بدهی...
به خانه ای برسانی مرا که در بزنم
صدا به حنجره ی خشک چوب در بدهی
هنوز باغچه اش غرق در گل شب بوست
که عطر گم شده ی مادر و پدر بدهی
دوباره پر بزند بادبادک از دستت
اگر به قصه ی پرواز بال و پر بدهی
پرنده باش دل من که باز برگردی
پرنده باش که از آسمان خبر بدهی ...
پرسید به خاطر کی زنده هستی ؟ با اینکه دوست داشتم با تمام وجودم داد بزنم به خاطر تو ، بهش گفتم به خاطر هیچ کس پرسید پس به خاطر چی زنده هستی ؟ با اینکه دلم داد می زد به خاطر دل تو با یک چشم پر از اشک بهش گفتم به خاطر هیچ چیز . ازش پرسیدم تو به خاطر چی زنده هستی ؟ در حالی که گریه می کرد گفت : به خاطر کسی که برای هیچ چيز زنده هستم.
در بیکرانه زندگی دو چیز افسونم می کند: آبی آسمانی که می بینم و می دانم نیست و خدایی که نمی بینم و می دانم هست ... و چه زیباست این بیکران افسونگر و خدایی که در این نزدیکی ست
10100 بازدید
6 بازدید امروز
0 بازدید دیروز
6 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian